با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از این همه سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد.
همسرش میگوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا میدادم. او ۲۷ سال است که فقط مایعات میخورد. در طول تمام این سالها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط میگفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها ۳۰ درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه میگویم خوشبحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید میشود.
در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او میگوید: سکتهای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرفهای مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش ICU مانیتورهایی برای ملاقاتکنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کردهاند، با پرسوجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفتوآمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان میدادند. پرستار اتاق پدرم برای دادن قرصهایش با حالتی خاص دم در اتاق میایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری میبرد تا پدر را نبیند، قرصها را دست من میداد تا به او بدهم، درحالی که اینها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین.